داستان من

شروع سرمایه گذاری تنها با یک دلار

هنوز یادمه وقتی تو سال ۲۰۰۹ میلادی، به عنوان خبرنگار استخدام یک مجله گردشگری شدم ، مجله اسم و رسم داری نبود و نوع رفتار کارمندان ، نشان از یک بحران داشت که سعی می شد سرکوب شه.

تمام اعضای تحریریه تازه استخدام شده بودن و خیلی زود فهمیدم که تیم قبلی همگی با هم اخراج شدن . عادت نداشتم زیاد سراغ مدیرعامل مجموعه هایی که توش کار می کردم برم . به عنوان خبرنگار، سابقه کار تو بخش اقتصادی یکی از بهترین روزنامه های کشور را داشتم و به خاطر گزارش ها م، تو فضای ژورنالیستی شناخته شده بودم. بعد از مدتی فهمیدم مثل بقیه نشریات کشور، بحران این مجله گردشگری هم نبود پوله. به دلیل ندادن حقوق، عده زیادی از تحریریه جدید که با من استخدام شده بودن، ترک کار کردن و همین امر باعث شد از روی اجبار با مدیرعامل ارتباط برقرار کنم ؛ این آغاز فهمیدن عمق فاجعه بود.

مدیرعامل کوهی از بدهی داشت و از دست طلبکارا فراری بود و توی محل کار می خوابید و خانوادش ترکش کرده بودن . منطق می گفت به فکر کار جدید باشم. وقتی یه روز برای صحبت های آخر پیش مدیرعامل رفتم، روی دیوار یک مجوز آژانس هواپیمایی دیدم که قاب شده، آویزون دیوار بود. تا مدیرعامل بیاد تو دفترش، به این مجوز زل زده بودم. وقتی اومد فهمیدم به دلیل ارتباطش، سال هاست این مجوز و گرفته ولی فقط به عنوان یک تابلوی زینتی ازش استفاده میکنه. قبلاً سابقه جذب سرمایه برای چندین کسب و کار رو داشتم و ارزش مجوز آژانس هواپیمایی را می دونستم ؛به جای ترک اونجا، هم برای آژانس هواپیمایی آقای مدیرعامل سرمایه گذار پیدا کردم، هم برای مجله ش ! مجله را به خاطر اسم مناسبی که داشت، طبق سابقه روزنامه نگاری تبدیل به یک مجله اقتصادی کردم و در کمتر از دو سال، آقای مدیرعامل صاحب دو کسب و کار یعنی؛ مجله و آژانس هواپیمایی شد، بدهیش و پرداخت کرد و حتی خانواده اش را برای اقامت به یکی از کشورهای اروپایی فرستاد ولی مثل تمام افراد، قدر سرمایه گذار و ندونست و فکر کرد خودش تنهایی میتونه ادامه بده و این آغاز یک بحران برای خودش و مجموعه شد.

با اینکه از یه ویرونه دو مجموعه موفق بیرون آورده بودم و خودم با جذب سرمایه راه اندازی کرده بودم؛ ولی ترکش کردم. تصمیم گرفتم آژانس هواپیمایی خودم رو راه بندازم، ولی هم برای خرید مجوزش نیاز به پول داشتم هم برای راه اندازیش.هیچ کس باور نمی کنه ولی تنها با یک دلار اون موقع توی نیازمندیهای یکی از روزنامه ها آگهی دادم متنش این بود:

 

“یک آژانس هواپیمایی با ایده های جدید نیاز به سرمایه گذار دارد”

از ۷ صبح تلفن خونه واسه جذب سرمایه گذار برای آژانس هواپیمایی ، زنگ میخورد ،آژانسی که هنوز حتی روی نقشه وجود خارجی نداشت ! تا ۹ شب یکسره پای تلفن بودم . با یک دلار سرمایه گذاری ، اونم برای آگهی نیازمندیها ، حدود ۲۰ انتخاب نهایی داشتم. از تجربه های قبلی ایده هایی داشتم که وقتی پای تلفن توضیح میدادم، سرمایه گذارها جذب می شدن. یادمه تا یک هفته بعد، تلفن خونه زنگ می خورد . فقط ۲۴ ساعت بعد آگهی، با یکی از سرمایه گذار ها به توافق رسیدم؛ ولی این تازه اول راه بود. تو این مدت جواب این سوال که دفتر کارتون کجاست رو مدیریت کرده بودم؛ ولی الان باید سرمایه گذار و کجا می دیدم ؟!

انگار قرار بود همه چیز خودش درست شه، سرمایه گذار خودش پیشنهاد داد تو پارک نزدیک خونشون برای اولین بار همو ببینیم. بعد از دیدار حتی دفتر کارو خودش پیدا کرد و من کمتر از یک ماه ، تنها با یک دلار ، صاحب یک کسب و کار، سرمایه گذار و دفتر کار شده بودم . توی این مدت ، از همون آگهی های روزنامه ، یک نفر که مایل به فروش مجوز آژانس هواپیمایی بود رو پیدا کرده بودم و متقاعد ش کردم به جای فروش، با من شریک شه.

 

این اولین تجربه مهم من در تامین سرمایه کسب و کار بود و در طول کمتر از یکسال، سرمایه گذار اولیه به دلیل خوش حسابی من، سرمایه اولیه اش رو ۶ برابر کرد.

 

از سال ۲۰۱۵ میلادی تصمیم گرفتم شرکت سرمایه گذاری خودم را تاسیس کنم . از دفتر ۴۰ متری با چهار نفر کارمند شروع کردم . برای راه اندازی آن دفتر هم از پول خودم استفاده نکردم ، سرمایه گذار گرفتم . در کمتر از دو سال ، دفتر ۴۰ متری تبدیل به ۵۰۰ متر با حدود ۳۰۰ نفر کارمند شد . چند نشریه ، رستوران ، هتل و…….. از سرمایه گذاری های شرکت سرمایه گذاری دو مان بود . چند هزار نفر به عنوان خانواده های سرمایه گذاران و کارمندان این مجموعه ، درگیر فعالیت های این شرکت تا سال ۲۰۱۸ میلادی بودند .

این داستان سرمایه گذار شدن من تنها با یک دلار بود. همه افراد یا سرمایه گذار هستند یا سرمایه پذیر و کارآفرینان استارتاپ های مطرح حال حاضر جهان، روزگاری سرمایه پذیر بودند و حالا خودشان سرمایه گذارند . سرمایه پذیری و سرمایه گذاری هر دو یک اقدام هستند؛ سرمایه پذیر ایده اش را سرمایه گذاری می کند و تامین کننده مالی، پولش را ؛ بنابراین من برای هر دوی اینها واژه سرمایه گذار را بکار می برم.

داستان روزنامه نگار شدن تا صاحب روزنامه شدن من

 

بین سال‌های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ میلادی , مردم به جریان سیاسی در کشور رای دادند که رئیس‌جمهور آن زمان با توجه به سابقه فرهنگی, دست به رونق فرهنگی و از جمله انتشار روزنامه‌ها و نشریات جدید زد. طی اون سالها موج جدیدی از روزنامه نگاری در کشور پدید آمد و روزنامه‌های جریان های سیاسی با صفحه‌آرایی و مطالب مخاطب پسند تر و البته با بار تحلیل و خبری نوین منتشر شدند.

پدرم روزانه حدود ۱۰ روزنامه می‌خرید و من با اشتیاق چند ساعت از وقتم را صرف مطالعه می‌کردم. از دوران دبستان به نوشتن علاقه داشتم و عاشق کتاب بودم ؛ ولی روزنامه چیز دیگه ای بود. روزنامه ها بعد از آن سال‌ها دوران عجیبی رو تا الان در کشور سپری کردند که ترجیح میدم ازش گذر کنم ولی حتی با اتفاق‌های عجیب, علاقه من با کمتر شدن تعداد روزنامه ها به دلایلی بیشتر شد.

یادمه وقتی از مدرسه تعطیل می شدم یا با دوستام می رفتیم بیرون, جلوی همه کیوسک‌های فروش روزنامه می ایستادم و با اشتیاق نشریات را نگاه می‌کردم . گاهی دوستام به شوخی می گفتند: دومان، تیتر روزنامه از این کیوسک به کیوسک بعدی مگه عوض میشه که بازهم وایمیسی و نگاه می کنی ؟!

اطلاعاتم از نشریات در تمام حوزه‌ها به روز بود . نشریات جدید را میخریدم و حتی خبرنگاران را به خوبی می شناختم و می تونستم تحریریه ها رو از روی جلد حدس بزنم. یه گروه خلاق به هدایت یک جوان, یک روزنامه متفاوت منتشر کردند که من علاقه خاصی به اون پیدا کردم؛ با اینکه ۳۲صفحه بود و نمی‌شد از مطالبش گذشت, روزانه ساعت های زیادی رو با عشق, مطالب و تحلیل هاشون رو میخوندم .

با انتشار اون روزنامه, تصمیمم برای ژورنالیست شدن بیشتر از قبل شد و جالب اینکه می‌خواستم تو همون روزنامه با هیچ تجربه کاری استخدام شم, ولی نمیدونستم چطوری باید راهمو پیدا کنم ! آدرس ایمیل سردبیر را از سایت برداشتم و چندین بار بهش ایمیل دادم ولی جواب نداد . از خونه ما تا دفتر اون  روزنامه حدود یک ساعت پیاده راه بود و هر شب تصمیم میگرفتم که صبح به دفتر روزنامه سری بزنم و اگر تونستم سردبیر را ببینم . چندین بار این مسیر یک ساعته را تا دفتر روزنامه پیاده رفتم  و ساعت‌ها روبروی ساختمان ایستادم ؛ ولی جرات نکردم وارد شم . درواقع نمیدونستم تو کدوم حوزه می خوام خبرنگاری کنم .

البته در طول سالهای گذشته به حوزه سیاست بیشتر علاقه پیدا کرده بودم و می خواستم تحلیل های سیاسی بنویسم . بعد از چندین بار رفتن به جلوی ساختمان روزنامه, آخر جرات حضور پیدا نکردم و با چرخش زندگیم همچنان علاقه مند به روزنامه نگار شدن ماندم.

طی یکی از سالها که همچنان به دکه بینی و خرید روزنامه‌ها ادامه می‌دادم  و تو بیست سالگیم علاقه ام به روزنامه‌نگاری اقتصادی زیاد شد و خرید روزنامه های اقتصادی رو به دیگر روزنامه ها ترجیح می دادم .یکی از سالها که بیکار بودم, تو نیازمندیهای روزنامه دنبال کار میگشتم  به یه آگهی استخدام توی مجله  گردشگری برخوردم و رفتم مصاحبه و دعوت به کار شدم .بعد از آغاز کار تواین مجله فهمیدم چه خوب که توی نشریه حرفه‌ای مشغول به کار نشدم .

خیلی از اصطلاحات روزنامه‌ نگاری و اصول صفحه‌بندی و نوشتن خبر و تحلیل رو نمی دونستم ولی با کمک تحریریه کوچک  اون مجله یاد گرفتم .

بعد از دو سال از اون مجله با یکی از همکارهای آنجا به  یه روزنامه سیاسی باسابقه رفتیم و من تو بخش اقتصاد اون روزنامه مشغول به کار شدم . چون نیروی مازاد آن روزنامه محسوب می‌شدم راضی شدم حقوق نگیرم و مجانی کار کنم . معاون سردبیر اون روزنامه, حوزه اصلیش اقتصادی بود و هم خیلی از اصول روزنامه نگاری اقتصادی را بهم یاد داد؛ هم بهم پروبال داد و چندتا گزارش مهم نوشتم. با اینکه تجربه کمی تو ژورنالیسم داشتم, به دلیل سالها مطالعه نشریات, با اکثر روزنامه نگارها و کارهاشون آشنا بودم  و همین شبکه سازی و ارتباط را که ,اصل اولیه روزنامه‌نگاری بود را راحت پشت سر گذاشتم . اما اتفاق مهم تو دوران روزنامه نگاری من وقتی افتاد که یک روز سردبیر همون روزنامه که سالها پیش چند ساعت با آرزوی کاردر اون, جلوی ساختمانش به سرد رش زل می زدم, بهم زنگ زد .باورم نمیشد ! اونقدر خوشحال بودم که بدون  پرس و جو  به تحریریه روزنامه و دیدار سردبیر رفتم  ولی بعد از صحبت با سردبیر , انگار آب یخ روم ریختن .

اون منو برای گروه دیپلماسی می‌خواست ومن نه علاقه و نه تجربه داشتم ؛ ولی با این وجود با دبیر گروه بین الملل صحبت اولیه کردم و اولین دستور کاری را دریافت کردم . یک ستون کوتاه راجع به دیدار وزیر خارجه و یکی از مسئولان خارجی بود ؛ با اینکه کوتاه بود, ساعت‌ها روش وقت گذاشتم و تحویل دبیر سرویس دادم . همون اول فهمید ولی مرام گذاشت و خبر را اصلاح کرد و برای چاپ فرستاد . اولین نوشته من تو روزنامه دلخواهم در حوزه دیپلماسی منتشر شد. دبیر سرویس ازم خواست مدتی آزمایشی تو این حوزه کار کنم  و بعدش تصمیم بگیرم؛ ولی من با اصرار به سردبیر گفتم؛ حوزه من اقتصاد است و به همین خاطر یه مدتی تا سردبیر تصمیم بگیره منتظر بودم ولی ظاهراً همای سعادت دوروبرم به پرواز در آمده بود؛ یکی از خبرنگاران سرویس اقتصادی اخراج شد و سردبیر برای کارتو اون  حوزه من را دعوت به کار کرد .

بعد از حدود هشت سال به یکی از آرزوهام رسیدم؛ کارتو روزنامه مورد علاقم که اتفاقاً پرتیراژترین روزنامه خصوصی کشور بود. خیلی از خبرنگارهای مطرح , آرزوی کارتو اون  روزنامه را داشتند و دارند. بعد از مدتی کار گزارش نویسی داستانی  تو حوزه اقتصادی که رایج نبود رو روش کارم قرار دادم و چندین گزارش جنجالی نوشتم که هم اسم من و هم سرویس اقتصادی روزنامه را تو زبان‌ها انداخت . بیشتر گزارش هام در مورد شغل های کاذب و دلالی زیرزمینی بود و مورد توجه مردم قرار گرفت. برای بعضی ازگزارش ها تهدید می شدم ولی به دلیل حمایت سردبیر ادامه دادم .

در حوزه مصاحبه هم , مصاحبه چالشی با چند تن از اقتصاد دانان ها در رزومه کاریم  تو اون روزنامه به ثبت رسید .

بعد از مدتی به دلیل علاقه ام  به شغل اصلیم که ازش پول در می آوردم ؛ یعنی سرمایه‌گذاری, روزنامه‌نگاری را موقتاً کنار گذاشتم  و با وجود مخالفت های مدیریت آن روزنامه و سردبیر، از روزنامه جدا شدم . درطول گزارش نویسی هام ,یکی از گزارشام ,  باعث دستوریکی از وزرا برای برخورد با یکی از دلالی های کثیف حوزه خودش شد و حتی بعدها بر اساس آن یک فیلم ساخته شد و وزارت ارشاد جایزه بهترین گزارش را برای اولین بار به یک گزارش اقتصادی داد .

وقتی به آرزوم یعنی کار کردن در روزنامه مورد علاقم رسیدم , به این نتیجه رسیدم که هدفم فقط روزنامه‌نگاری نیست و می خوام مالک و سیاستگذار نشریه خودم باشم  . وقتی شرکت سرمایه گذاری خودم رو  تاسیس کردم , از همون اول به دنبال این هدف بودم و در سال ۲۰۱۵ این آرزو را هم عملی کردم .اولین روزنامه مجله ایران به اسم آسمان آبی را منتشر کردیم . با توجه به اینکه مردم خبرها را از طریق اینترنت خیلی زودتر از روزنامه‌ها میخوندن تصمیم گرفتیم یک روزنامه بدون توجه به خبر و تحلیلی مانند مجله هر روز منتشر کنیم . در فکر ایده خوبی بود ولی در عمل تحریریه قوی و کارآمدی می خواست که هر روز در حوزه‌های مختلف یه مجله منتشر کنند . ولی این اتفاق هم عملی شد. توحوزه فرهنگی و اجتماعی هم مجله اکسیر را منتشر کردیم که تو حوزه خودش با صفحه آرایی متفاوت, جنس کاغذ قابل بازیافت و مطالب جدید مورد توجه قرار گرفت .

در حوزه کارآفرینی هم مجله آینده روشن را منتشر کردم که  به زندگی کارآفرینان می‌پرداخت وبخش زندگی لوکس اون هم پرخواننده بود. در آخر هم توی یک روزنامه سیاسی که یکی از فعالان به نام حوزه سیاست و دیپلماسی صاحب امتیازش بود , سرمایه گذاری کردم.

این داستان از روزنامه نگاری تا مالک رسانه شدن من ” دومان سهند ” بود و البته ادامه دارد ……………

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *